معنی جنگ های سی ساله

حل جدول

جنگ های سی ساله

نبردهایی میان فرانسه و آلمان


تاریخ جنگ های سی ساله

اثری از فردریک شیلر


جنگ های صلیبی

جنگ هایی بین مسلمانان و مسیحیان در قرون 11 تا 13 میلادی


سی

از نت های موسیقی

عدد عنقا، عدد ماه، از نت های موسیقی، از زبان های برنامه نویسی، تصدیق ایتالیایی

فرهنگ فارسی هوشیار

ساله

(صفت) با اعداد ترکیب شود و معنی دارنده تعداد سال دهد: دو ساله ده ساله یا همه ساله. هرسال پیوسته.

لغت نامه دهخدا

ساله

ساله. [ل َ / ل ِ] (ص نسبی، اِ) سن.تعداد سال. سال حیوانات و انسان وقتی که دنبال تعداد سال آورده شود. (استینگاس). این کلمه بتنهایی بکارنمی رود و همواره باید به اعداد ترکیب شود چون: دوساله، سه ساله، همه ساله، چندساله، هرساله و جز اینها.
- همه ساله، تمام مدت سال. سالاسال. پیوسته:
نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی
ناکردو هیچ لعل همه ساله لعل فام.
کسایی.
همه ساله ایدر توانا نه ای
که امروز اینجا و فردا نه ای.
اسدی.
و همت وی همه ساله مصروف بودی بگشایش جهان. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 72).
زر افشانت همه ساله چنین باد
چو تیغت حصن جانت آهنین باد.
نظامی.
- ده ساله، آنکه سالش بده رسیده باشد:
که ده ساله کودک چنین کارکرد
به افغان سیه رزم و پیکار کرد.
فردوسی.
پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزع است. سعدی. (گلستان). || در آخر برخی از کلمات گاهی معنی یک دهد: بیدبن ساله. (یادداشت مؤلف). و ظاهراً در گوساله با در نظر گرفتن «هَ» آخر آن که گاه به معنی تصغیر آید بر خردی دلالت کند.

ساله. [ل ِ] (اِخ) دریاچه ای است بزرگ از کشورهای متحده ٔامریکا. در کنار آن سالت لاک سیتی بنا شده است و 400 هزار متر محیط آن است.

ساله. [ل َ / ل ِ] (اِ) لشکری را گویند که در پس سر قلب نگاهدارند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). || به زبان هندی برادرزن را گویند. (برهان) (آنندراج).


سی

سی. [سی ی] (ع ص، اِ) مثل. مانند. || جای هموار و برابر. (منتهی الارب).

سی. (عدد، ص، اِ) پازند «سی » از پهلوی «سیه »، پارسی باستان «ثریثه»، اوستا «ثریست »، سانسکریت «تریچت « » هوبشمان ص 760»، کردی عاریتی و دخیل «سی »، افغانی «درش »، گیلکی و تهرانی «سی » سه بار ده، ده بعلاوه ٔ بیست. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). عددی است معلوم. (برهان). عددی است معروف که سه ده باشد. (آنندراج):
پس این داستان کش بگفت از خیال
ابر سیصد و سی و سه بود سال.
ابوشکور.
ز مصری و چینی و از پارسی
همی رفت با او شتر وارسی.
فردوسی.


چارده ساله

چارده ساله. [دَه ْ ل َ / ل ِ] (ص نسبی مرکب) دختر و پسری که بسن چهارده سالگی رسیده باشند:
ای چارده ساله قرهالعین
بالغنظر علوم کونین.
نظامی.
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که بجان حلقه بگوش است مه چاردهش.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 196).
می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر.
حافظ.

گویش مازندرانی

سی

عدد سی، گوشه

ضرب المثل فارسی

صبر کوتاه خدا سی ساله

از ضرب المثل های شیرین فارسی

ترکی به فارسی

معادل ابجد

جنگ های سی ساله

255

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری